استبداد چه در قدرت سیاسی و چه در اعمال زور در روابط اجتماعی و تشکیلاتی، نشأت گرفته از بیقانونی و عدم باور به حقوق فردی و تشخص انسانهاست؛ درواقع هر رفتاری در هر مقامی و در هر مکانی که بیقاعده و خودرأی اعمال میشود، نشانی از استبداد بوده و خارج از عرف و معیارهای پذیرفتهشده دمکراتیک است.
در فرهنگ سیاسی ایران کلماتی نظیر «مطلقالعنان»، «خودکامه»، «قبله عالم»، «صاحب رعیت» و… در اشاره به استبداد و مستبد به کار برده میشود. شکلی جدید از استبداد، در دیکتاتوری، فاشیسم، ولی امر، رهبر فرزانه و… را میتوان در رفتار و عملکرد اشخاص و نهادها دید.
در جامعهای که هیچگونه حقی برای انتخاب آزاد سبک زندگی- باورمندی به اعتقادات- اندیشهورزی در مسائل شخصی و اجتماعی و حضور در جمع سیاسی و یا تجمیع آرا و افکار داده نمیشود، درواقع ضدفرهنگی پایهگذاری میشود که ریشه در استبداد رأی و مستبدپروری دارد. نهادهای سیاسی در سطح بالا و تشکلهای سیاسی در سطحی دیگر، بر پایه روحیه خودرأیی و بیتوجه به حقوق ملت و آحاد هماندیشان در فعالیتهای سیاسی- و حتا در تشکلها و گروههای فرهنگی- هنری و اقتصادی و… نوع واضح و روشنی از مستبدپروری و استبدادگرایی است.
در حقیقت آنچه بنیان و اساس دمکراسی را تشکیل میدهد و از تحول ذهنی در آزادیخواهی و آزاداندیشی نشأت میگیرد، در عرصههای همگانی سیاسی و اجتماعی با مفهوم «قانون» مشخص میشود؛ این مفهوم بیانگر و شاخص حقوق است و جامعه، حکومت، تشکلها و افراد در پایبندی به آن، دارای اندیشه- منش- روحیه و رفتار غیراستبدادی و پیرو روش دمکراتیک میشوند. نقطه مقابل استبداد، مقید شدن به حدود و پایبندی به شروطی است که در اصول کشورداری از آن به «نظام مشروطیت» نامبرده میشود. مشروطیت مصداقی از دمکراسی و قانونمداری است و نهادهای سیاسی- روابط تجاری و اقتصادی و هرگونه تبادلات اجتماعی و فرهنگی تنها به واسطه مراعات حقوق شهروندان و ملت و در پایبندی به انتظام قانونی، مشروعیت پیدا میکنند. در عرصههای شخصی هم باور و عمل به حقوق انسانی و تعهد به حرمت و کرامت انسانی، در برابر خودرأیی و منش مستبدانه قرار میگیرد.
بنا بر آنچه به اشاره در رابطه با روبرو شدن دو باور دو نظر و دو رفتار مستبدانه و دمکراتیک گفته شد، معلوم میشود که نمودهای اجتماعی- سیاسی و اخلاقی آنها، در ذهنیت خودرأی یا آزادیخواه قرار دارند. کسانی که تحول ذهنی را در گذار از استبداد رأی انجام ندادهاند، در رفتارهای جمعی و اجتماعی- سیاسی در طیف مستبدان و مستبدپروران قرار میگیرند و انسانهایی که از نظر ذهنی متحول شده و با پذیرش و عمل به رفتارها و الگوهای دمکراتیک و حقوقی، در جمعهای انسانی وارد میشوند، خود را حلقهای از زنجیره حقوقی و حق مدار انسانها قرار میدهند. مریدپروری و دوری از هیجانات احساسی و مرزبندی حس دوستی نسبت به انسانی یا نهادی، فرق بارزی با همراهی و هموندی فکری و فرهنگی و سیاسی با گفتمانی یا نهادی دارد؛ به عنوانمثال میتوان مشروطهخواه و یا دوستدار خاندان پهلوی بود، بدون اینکه بر اساس هیجانات سیاسی و رفتارهای شخصی از آن دوستداری خاندان پهلوی یا باورمندی به مشروطیت، به عنوان حربهای علیه دیگر دوستداران و مشروطهخواهان و همچنین اندیشههای دیگر استفاده کرد و یا با تحکم مستبدانه و خودرأیی، به مقابله با نظر و رفتار دیگران برآمد. در حقیقت، منش مستبدانه و خودرأیی حاکی از عدم درک و شناخت ذهنیت و اصول آزادیخواهانه است و ریشه در باورمندی به الگوهای غیردمکراتیک دارد.
طرح بحث رفتارهای دمکراتیک و الگوهای مستبدانه، در پیوند تنگاتنگ با تحول ذهنی و تربیت مدرن قرار دارد؛ طرفه آنکه نبود رفتار و منش دمکراتیک در بخشی از کوشندگان سیاسی و برخی از افراد فعال در مسائل مبارزاتی، به واسطه ناآگاهی از تحول ذهنی و تغییرات فرهنگی و تربیتی است که شرایط زندگی انسانها را در قرنهای اخیر دچار دگرگونی کرده و فرهنگ و تمدن مدرن را به ارمغان آورده است؛ پایبندی به خودرأیی و طرد الگوهای دمکراتیک، از آسیبهای اصلی و خلاءهای اساسی در فرایند مبارزات مدنی و ملی ایرانیان است که با پشت سر گذاشتن آن میتوان با روشی مدنی و حقوقی، رسیدن به ایران دمکراتیک را در شرایط نوین گذار، به فرصتهای سرنوشتساز و تعیینکننده تبدیل کرد.
برگرفته از کیهان لندن